Humata, Hukhta, Huvareshta

Humata, Hukhta,Huvareshta

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

رزمایش نظامی غرب در لیبی، آماده سازی برای حمله ای بزرگتر


اعتراضات آزادیخواهانه مردم در ایران، تونس،مصر، یمن، بحرین و سوریه  به لیبی نیز منتقل شد. اعتراضات مردم لیبی نیز با خشونت نیروهای دولتی روبرو گشت، صدها کشته و زخمی یکی از اطلاعات اولین روزهای این اعتراض بود. ناگهان مردم ناراضی مسلح شدند و اعتراضات دموکراتیک به جنگی تمام عیار تبدیل گردید. هواپیما های جنگی لیبی شهروندان را به گلوله بستند و از کشته ها پشته ساختند. خبرگزاری های غربی از شورشیان نام میبرند اما توضیح بیشتری در مورد اینکه رهبران این معترضین چه کسانی هستند و چگونه مسلح شده اند نمیدهند. مردم لیبی با میانگین درآمد ۹۰۰ دلار  از رفاه مالی نسبتا بهتری از کشورهای ایران، تونس و مصر قرار دارند و تبعا دارای انگیزه های کمتری برای اعتراض های گروهی هستند. با شدت یافتن جنگ میان نیروهای دولتی لیبی و مردم، سازمان ملل با قطعنامه ای چراغ سبز برای دخالت نظامی را به لیبی صادر کرد. در این قطعنامه آمده است فضای هوایی لیبی منطقه ممنوعه اعلام شده و این بدان معنی است که فرودگاه ها، پایگاه های هوایی، سیستم های ضد هوایی و حتی پلها و دیگر راه های ارتباطی را میتوان از کار انداخت. آغاز این عملیات نظامی از طریق هوا و دریا توسط نیروهای بین المللی نشان از عملیاتی بزرگ و هماهنگ به فرماندهی فرانسه میدهد. جای نیروهای نظامی آلمان که تصادفا یکی از بزرگترین شریکان اقتصادی ایران میباشد در میان دیگر نیروهای مداخله گر خالی است. خبر ها حاکی از این است که کشور قطر نیز به عنوان یک کشور عربی تمایل به مداخله نظامی داشته است. آقای قذافی و مشاورین ایشان به خوبی در جریان عواقب حمله هواپیماها به مردم بوده اند و ساده اندیشی است اگر تصور کنیم تصمیمات استراتژیک آنها بدون تماس با دیپلماتهای غربی صورت گرفته باشد.  بیایید فرض را بر این بگذریم که قبایل حامی آقای قذافی با قربانی کردن تیم آقای قذافی و فراهم ساختن امکانات یک تمرین یا رزمایش نظامی در منطقه ای که بسیار شبیه جنوب ایران میباشد حفظ نظام و منافع اقتصادی خویش را در کشور لیبی بیمه نموده اند. آقای اوباما و همچنین وزیر خارجه ایشان با پیامهای جداگانه ای بمناسبت نوروز امسال تنها مردم ایران را خطاب قرار دادند و ضمن حمایت تظاهرات مردم، زیرکانه از انتقال قدرت به جوانان با تمدن کهن ایرانی در ایران سخن گفتند.  اطلاعات نا صحیح در مورد اینکه حمله نظامی به ایران غیر ممکن است و از سویی آماده سازی ذهن جهانیان به حمایت از مردم بی دفاع و بدون حضور پیاده نظام نیروهای خارجی، حاکمان جمهوری اسلامی و همچنین اپوزیسیون ایرانی را به مرحله تصمیم گیری رسانده است.  اگر واقعیات اتفاقهای مصر، تونس و لیبی را در نظر بگیریم به این مهم پی خواهیم برد که تنها معاملات اقتصادی است که میتواند تغییر را بوجود آورد. جمهوری اسلامی در حال حاضر با انحصار طلبی تمامی قدرت اقتصادی را در دست دارد اما اگر به جای تمامیت خواهی، اپوزیسیون سکولار و دموکرات ایرانی  به ۴۹% قدرت بسنده کند و مسولیت نهایی مشکلات بی پایان  اقتصادی و اجتماعی را بعهده اشغالگران ایران که در طول ۳۲ سال گذشته این شرایط  را بوجود آورده اند بسپارد  میتواند محبوبیت بیشتری در انتخابات آزادی که بتواند شرایط آن را فراهم سازد بدست آورد. در غیر این صورت اگر مسولیت همه خرابی ها را ایرانیان سکولار و دموکرات بخواهند به عهده گیرند در طول چهار یا هشت سال ابتدای قدرت نخواهند توانست رای مردم را حفظ کنند و  در شرایط دموکراتیک نیز اسلامگرایان با امکانات مالی فراوان دوباره قدرت را در دست خواهند گرفت. خطر مداخله نظامی نزدیکتر از آن است که ما بخواهیم تعصبهای ایدولوژیک، حزبی و سازمانی را جایگزین منافع مشترک ایرانیان کنیم. دیپلماتهای اپوزیسیون سکولار و دموکرات ایرانی میتوانند با پیشنهاد های مناسب و با حمایت کامل از حقوق همه ایرانیان پشت  میزهای مذاکره با سپاه پاسداران و آیت الله های نهاد ولایت فقیه بنشینند  . تبدیل اتفاقات به شرایط مناسب، هنر جنگ ورزی بدون خشونت است.

 حمیدرضا برهانی
 بلژیک

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

"مصاحبه ای در دو زمان متفاوت با یک سرباز ایرانی"

ماه می سال ۱۹۸۲ میلادی:
 میتوانم بپرسم شما چند سال دارید و تحصیلاتتان چیست؟
من ۲۰ سال سن دارم و دبیرستان را در رشته ریاضی و فیزیک تمام کردم.
انگیزه شما برای حضور درجبهه جنگ چیست؟
بخاطر اینکه  دانشگاه ها تعطیل شده بودند و امکان تحصیل برای من نبود و نمیخواستم بیکار تو خیابونها بچرخم، تصمیم گرفتم خدمت سربازی را انجام بدم. در دوره آموزشی به دلیل آزمونهای  نظامی و غیره من را به یک گردان پشتیبانی مخابرات منتقل کردند اما آنجا با روحیه من سازگار نبود و بدلیل ماجراجویی، گرایشات چپ و تبلیغات چریک های  فدایی  در روزهای ابتدای انقلاب مایل بودم با اسلحه  کار کنم و به همین دلیل داوطلبانه به خط  اول آمدم.
مایلید در مورد حمله دیشب به شلمچه چیزی بگویید؟  
 دیروز صبح ما و بسیجی ها را  توی گردان ۳  لشکر ۲۱ حمزه  با هم ادغام کردند و بعد از ظهر با یک کامیون آمدیم یک جایی پشت این خاکریزها. خیلی ها میترسیدند،  کسی اشتهای غذا خوردن نداشت و با هر کی حرف میزدم انگار آنجا نبود و حال جواب داشتن نداشت. راستش من هنوز نمیدونستم چه خبره، این اولین باری بود که تو یک حمله شرکت میکردم و دلیل ترس بقیه را نمیفهمیدم. هوا که تاریک شد با یک صف همه ما راه افتادیم به طرف عراقی ها،  کنار خاکریز برای ما یک راه بین مین ها باز کرده بودند نزدیک عراقی ها که رسیدیم یکی از فرمانده ها که نزدیک من بود گفت ما زود رسیدیم باید صبر کنیم تا دستور حمله  برسه. حتی بوی ادکلن سربازهای عراقی هم به ما میرسید و ما اینقدر سرو صدای ناخواسته کردیم که عراقیها ما را دیدن و شروع کردن به تیر اندازی به طرف ما. فرمانده گروهان ما پهلوی من چندین بر تیر خورد و دیدم همه داشتن فرار  میکردن به عقب اما زانوهای من قدرت دویدن به عقب را هم نداشت خودم را سینه خیز کشوندم عقب پشت یک خاکریز کوچیک ، آسمان شده بود مثل شبهای آتش بازی  با رنگهای مختلف. دشت  با نور منورهای شلیک شده از هواپیماها روشن بود ،  خیلی ها که زخمی شده بودند داد و فریاد میکردن، یک سپاهی هم بود که داد میزد برین جلو چرا میترسین به من هم یک نگاهی کرد و گفت پاشو برو جلو اما من به دروغ گفتم که زخمی شدم و چون لباسهام هم پر از خون بود باورش شد و خودش  با بقیه رفت. امروز صبح که خط شکسته شد من او را دیدم که با یک گروه دیگه از ایرانیها دستهاشون با سیم تلفن بسته شده بود و همه را توی یک سنگر تانک، عراقی ها قبل از فرار اعدام کرده بودن.  من دیشب تنها آرزوم این بود که یک بار دیگه طلوع خورشید را ببینم اما ضد حمله عراقیها و نهایتا رسیدن ما به پاسگاه شلمچه نگذاشت بفهمم کی خورشید طلوع کرد.
از آزادی خرمشهر چه احساسی دارید؟  
من هنوز خرمشهر را ندیدم و نمیدونم چگونه شهری میتونه باشه. اما حالا تصور میکنم جنگ دیگه باید تمام بشه و همین که نوزادان ایرانی تو شهرها میتونند راحت بخوابند احساس غرور به من میده و میدونم یک روز آنها هم به سن من میرسند و امیدوارم آنها هرگز این آزمون جنگ را مجبور نباشند دوباره تکرار کنند.    
   آیا میدانید  بعد از خدمت سربازی چکار میخواهید انجام دهید ؟
آره، اگر دانشگاه ها باز شدن، میخوام تو کنکور شرکت کنم و مایلم چند سالی درس بخونم تا بتونم ایران را بسازم.
آخرین پرسش:  آیا در آینده هم مایل هستی با من یک مصاحبه داشته باشی؟
اگر من را پیدا کردی با کمال میل

ماه مارس سال ۲۰۱۱ میلادی 
بیست و نه سال قبل من با شما ملاقاتی داشتم اجازه  دهید این گفتگو را از انتهای همان مصاحبه ادامه دهیم، در آن  زمان من از شما در مورد آینده تان پرسیدم آیا مایلید در مورد خودتان بیشتر بگویید؟آیا  توانستید به تحصیلات ادامه دهید؟
از اینکه بعد از این مدت طولانی من را دوباره پیدا نموده اید بسیار خرسندم. من را غافل گیر کردید، اجازه دهید کمی فکر کنم و به عقب باز گردم. بله دانشگاه ها بعد از خدمت سربازی من دوباره باز شدند اما بدلیل معتقد نبودن من به اسلام  وداشتن اندیشه متفاوت امکان ورود به دانشگاه را نیافتم، تلاشهای من برای کار کردن نیز با همان جرم ها بی نتیجه ماند.بعد از سفرهای متداوم  به شهر های مختلف ایران نهایتا  در ژانویه سال ۱۹۸۶ میلادی بود که  ایران را ترک کردم. در ایران همانطور که اشاره کردم امکان تحصیل برایم وجود نداشت اما هیچگاه  از آموزش و یاد گیری خسته نشده ام. در اروپا آموختم که برای یادگیری ابتدا میباید خالی بود و با این نگرش ابتدا روانشناسی را به پایان رساندم  و درطول چهار سال گذشته نیز به تحصیل فلسفه مقایسه ای مشغول بودم. 
  آیا هنوز از جنگ خاطره ای را بیاد میآورید ؟
اتفاقات جنگ مانند اثر یک زخم بزرگ هنوز روی ذهن من باقی مانده اما خاطرات شلمچه را از زاویه دیگری میبینم. در آن روزها دشمن آنسوی خاکریزها بود من او را نمیشناختم، چیزی بود که هرگز او را نشناختم زیرا آنسوی خاکریزها را ندیده بودم و اسیران عراقی را نیز هیچ زمانی دشمن خود نیافتم. امروز بعد از ۲۹ سال میبینم که دشمن از آن سوی خاکریزها نیست که بسوی من نشانه رفته و تلاش در نابودی من و کشور من دارد، بخاطر میاورم آن  وحشت شب حمله را که از ترس نه گفتن به آن پاسدار برای حمله کور به خاکریز عراقی ها، دروغ  گفتم  وخود را زخمی و ضعیف نشان دادم.  آن دروغ گویی و ضعف این سوء تفاهم  را در ذهن هم سنگری های پاسدار من بوجود آورد که  شاید آنها خرمشهر را آزاد ساختند و آزادی خرمشهر دلیلی است بر تمامیت خواهی قدرت ایشان در ایران. آن دروغ مهمترین درس زندگی من گشت و آموختم اگر مایل باشم میتوانم پاسخ منفی دهم و از نه گفتن نیز هراسی نداشته باشم . در شبهای تاریک خط مقدم پشت خاکریزها با دوستانم تصمیم گرفتیم امانتی را که به ما سپرده شده بود به کودکانی که هنوز در گهواره ها بودند و آنها را نمیشناختیم منتقل سازیم.
بعد از پایان سربازی چه کردید؟ 
پایان سربازی؟ من هنوز سربازی را به پایان نرسانده ام(لبخند)، منظورم این است که بعد از گذراندن  خدمت سربازی و دوره احتیاط  هیچگاه نخواستم باور کنم دیگر سرباز نیستم و عبور از خاکریزها، جنگیدن برای شناختن نا شناخته ها وفراهم ساختن آرامش زندگی دیگران را هیچگاه نتوانستم فراموش کنم. میدانید؟ من درد انسانها را نقطه مشترکی میدانم که میتوان با هم بجستجوی دلایل پیدایش درد شتافت و اگر دلیل پیدایش درد را شناختیم درمان آسانتر خواهد شد.  به هر روی تمام قدرت ها نیازمند سربازانی هستند من نیز خود را برای همیشه سرباز ایرانی میدانم.
  به امانتی که نزد شما بوده اشاره کردید آیا میتوانید در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
 بعد از آزادی خرمشهر مدتی را من در جبهه شلمچه در گروهان دوم تیپ سه لشکر ۲۱ حمزه در خط اول بودم تا اینکه شایعات حمله جدید ایران به عراق آغاز شد. یک روز ما را به یک شهرک نیم ویرانه در حومه آبادان منتقل کردند و در آنجا یک روحانی خیلی پیر که نامش را نمیدانم ما را که  دوباره با بسیجیان ادغام شده بودیم برای حمله به شهر بصره  آماده میساخت. آن روحانی میگفت که شما سربازان اسلام اگر وارد بصره شدید به جواهر فروشی ها دست نزنید، به دختران عراقی تجاوز نکنید، پول بانک ها را غنیمت نگیرید و چیزهایی شبیه این.  در ضمن ایشان از بهشت میگفت، دختران ساکن بهشت و آب رودخانه ها که مثل عسل شیرین است. صحبتهای این مرد روی خیلی از درجه داران ارتشی اثر گذاشت و در حمله رمضان آنها را بکشتن داد. من و چند تن از همسنگری های من که تنها زنده ماندگان یک دسته چهل نفری گروهان ارتشی بودیم در  شب بعد از آن حمله نا موفق از خود میپرسیدیم برای چه میجنگیم؟ چه چیز با ارزشی وجود دارد که ما باید بهترین روزهای زندگی خود را اینچنین درگیر آن سازیم؟  ما در آن شب دریافتیم همراه با مرگ جوانان ایرانی این فرهنگ و اندیشه ما است که در حال نابودی است، در زیر بمباران خمپاره ها چیزهای را که از کتابهای درسی یا از خانواده هایمان بیاد داشتیم برای یکدیگر تکرار میکردیم و قرار گذاشتیم هر کدام از ما قسمتی را الگوی زندگی خود سازیم. من گفتار نیک، کردار نیک و اندیشه نیک را انتخاب کردم و تلاش نمودم از دروغ نگفتن آغاز کنم.   
بعنوان آخرین پرسش آیا مایلید پاسخ دهید آرزوی شما به عنوان یک سرباز ایرانی چیست؟
آرزو؟ سرباز تنها وظیفه دارد و من وظیفه خود میدانم دشمنی را در فرهنگ خودم به رقابت تبدیل کنم، سیاه و سپید را جدا از هم نبینم، دروغ گویی را بزرگترین آفت استقلال خود بدانم و عبور از خاکریزها را ممکن سازم. وظیفه من آوردن رویاها از آرزوها به واقعیت است.

حمیدرضا برهانی
بلژیک


۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

"خانه تکانی ایرانی"




امروز شما ومن همراه با زنان و مردان  بیشماری در خاورمیانه از روند زندگی ناراضی هستیم. تا کنون سعی نموده بودیم از دولتمردان، قدرتمداران و سیاست پیشگان خود نیازهایی مانند آزادی، کار، رفاه اجتماعی، امنیت،...... را بخواهیم. گفتمان اجتماعی نیز ما را اینگونه آموزش داده بود که زندانی شدن انسانهای دیگر به دلایل عقاید متفاوت سیاسی،عقیدتی یا دینی را بپذیریم و تنها بعد از زندانی شدن آنها خواهان آزادی زندانی سیاسی گردیم.
تحت تاثیر تبلیغات رسانه های جمعی جهانی باور کردیم انسانها را میتوان در خیابان بدون محاکمه و بدون تفهیم جرم و حتی نوشیدن یک جرعه آب با گلوله مستقیم کشت و به آن نام اعدام نیز نداد. تحت تاثیر همین رسانه های جمعی جهانی از اذیت و آزار حیوانات به دلیل اینکه نمیتوانند از خودشان دفاع کنند گلایه کردیم و حامی رعایت حقوق حیوانات شدیم اما از رفتار غیرانسانی دولتمردان حاکم با همنوعان خودمان که گاهی آن رفتارها را حتی با حیوانات نیز نداشته اند بی تفاوت گذشتیم. انحصار طلبی را امری طبیعی پنداشتیم و ذلت زیر مجموعه بودن را به جان خریدیم. باور کردیم که نمیدانیم چه میخواهیم، چه دوست داریم و چگونه خواهان زندگی کردن هستیم.
اما ما تصمیم گرفتیم انتخاب خواستن، دوست داشتن و روش زندگیمآن را به دیگری بسپاریم. این تصمیم را من و شما گرفتیم و نام ولایت فقیه را بر آن نهادیم.
از سوی دیگر مشکلات زندگی و بمباران اطلاعتی عصر جدید نیزآنچنان ما را مشغول داشته که حتی فراموش کرده ایم این خود ما بودیم که انتخاب کردیم و این ما بودیم که چنین شرایطی را بوجود آوردیم و این ما هستیم که میتوانیم دوباره انتخاب کنیم و شرایطی متفاوت را بوجود بیاوریم. متخصصین دانشگاهی میگویند برای عدالت در میان خودتان نیازمند یک قرار داد هستید که هر دو طرف به آن ایمان داشته باشند و آن را اجرا نمایند. این متخصصین میگویند بدون یک قرار داد، عدالتی میان شما پایدار نخواهد ماند. در ایران ما یک قرارداد یا قانون اساسی داریم که میتوانست عدالت را میان ما برقرار سازد اما به دلیل اینکه ما حق انتخاب را به دیگری (ولی فقیه ) سپردیم او نیز تمام قرار داد را باطل اعلام داشته است. از اینرو دیگرعدالتی نیز در میان ما باقی نمانده است.  بدون عدالت در میان ما جنگ همه ما را به نابودی و فقر بیشتر خواهد برد.و نهایتا نیز مجبور خواهیم شد با یک قرار داد به جنگ پایان دهیم وعدالت را جایگزینش سازیم.
در فرهنگ کهن ما رسم است که با پاکیزگی و خانه تکانی به پیشواز بهار و دوباره زنده شدن میرویم. آیا میتوانیم قانون اساسی موجود را بشویم، پاک کنیم و همراه با همه ایرانیان غبار و کهنگی آن را بزداییم، آنگاه دوباره قرارداد یا قانون اساسی نوین را جایگزین آن کنیم؟؟؟ تعدادی از جوانان جنبش سبز بر این باور هستند که با یک سلسله حرکات سمبولیک میتوان اعتراضات ماه های گذشته که همیشه به خشونت کشیده شده است را تبدیل به آماده سازی برای تغییر ساخت. پاکسازی خانه ها تا پاکسازی خیابانها، میدانهای بزرگ و غیره میتواند پروژه هایی باشند که نتیجه مثبت آنها را شرکت کنندگان لمس خواهند نمود و پیروز شدن در یک کار دسته جمعی را تجربه خواهند کرد.    
زمستان تمام انرژی ما را گرفته است شاید آخرین چهار شنبه سال بتواند با گرمی آتش ما را آماده پاکسازی و خانه تکانی ایران نمیاد.
 
 حمیدرضا برهانی
بلژیک

Posted by Picasa

"مادر ما چرا زندگی میکنیم؟"

ما چرا زندگی میکنیم  پرسشی است که بسیاری از انسانها از خود دارند و طبیعتا انسانها با نیازها ی مختلف، در شرایط متفاوت پاسخهای گوناگونی نیز برای آن یافته اند.
نیازهای ابتدایی انسان مانند نوشیدن، خوراک،خواب،سکس و ..... در همه نقاط زمین تقریبا یکسان بوده و بعد از این نیازهای ابتدایی است که انتخابهای ما شکلهای متفاوتی به خود میگیرد مانند نوع خوراک، روش سکس و غیره.
نیازهای ابتدایی ما با دیگر موجودات زنده تا حدود زیادی مشابه است و این نیازهای ما توسط مادران در ابتدا تهیه میشود مانند تغذیه، خواب و بهداشت اما در این پروسه ما میآموزیم که نیازهای شخصی را خودمان نیز میتوانیم بر آورده سازیم. کودکان در ابتدا با گریه کردن گرسنگی یا درد را به مادارن خود هشدار میدهند اما بمرور زمان گریه کردن جای خود را به کلمات میدهد و در پایان انسان میآموزد نیازهای خود را میتواند شخصا بدست آورد و از دیگران در صورت امکان کمک نخواهد. نیازهایی مانند تهیه خوراک از طریق شکار، کار کردن یا غیره.  
تنها اشخاصی بدلیل معلولیت جسمی یا ذهنی از مرحله آغازین زندگی که نیازها توسط دیگران برای آنها  تهیه میشده خارج نمیشوند و واقعیت لزوم کارکردن برای ساختن نیازمندی های خود را درک نمیکنند.
ما ایرانیان در طول سالهای گذشته خواسته های بسیار انسانی و منطقی مانند رعایت حقوق انسانی آنگونه که در منشور سازمان ملل درج شده، آزادی اندیشه، کار، حق انتخاب و .... را داشته ایم. در طول این سالها ما همیشه از دیگران خواسته ایم نیازهای ما را بر آورده سازند و شعارهایمان اینگونه بوده است: زندانی سیاسی آزاد باید گردد، انتخابات را آزاد کنید. حق آزادی به ما بدهید، آزادی اندیشه به ما دهید و ......
اما این نیازها را ما تا چه زمانی از دیگران میخواهیم و آیا میتوانیم با کار کردن به این خواسته ها برسیم هیچگاه گفتگوی مورد نظر ما نبوده است. انگار از کار کردن برای بدست آوردن نیازهایمان وحشت داشته ایم و شاید تابو بوده است. گویا با برنامه به خواسته هایمان رسیدن امکان پذیر نبوده و دیگرانی میبایست باشند تا نیازهایمان را به ما بدهند.    
در خاورمیانه  و شمال آفریقا نیز همین نگرش را میتوان در کشور هایی مانند مصر، تونس، بحرین، یمن و غیره مشاهده نمود، یعنی انسانهای ناراضی به شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با به خیابان آمدن تنها از گروهی دیگر خواسته اند که وظیفه بهبود وضیعت زندگی آنها را بعهده گیرند.  قدرتهای غربی نیز که از گفتمان کار کردن برای بدست آوردن خواسته هایی مردمی توسط خود مردم  وحشت دارند رژیم های دیکتاتور منطقه را حمایت میکنند تا با تغییرتنها اشخاص و رفاه نسبی ناراضیان را دوباره به خانه ها خود بازگردانند و اینگونه وانمود سازند که پیشرف و ساختن جوامع توسط خود مردم امکان پذیر نیست.
نگارنده بر این باور است که جامعه جوان ایرانی از مرحله تنها خواستار بر آورده شدن نیازهایشان توسط دیگران گذشته اند و همانگونه که در شعارها میگویند  نیازمند ولی و وکیل نیستند به همان روی  نیز میخواهند  باور داشته باشند شرایط انتخابات آزاد را با کار و تلاش میتوانند خودشان فراهم سازند. میدانند برای آزادی زندانیان سیاسی تنها خواستار آزادی زندانیان بودن یا هجوم به زندانها برای آزادی زندانیان راه مناسبی نیست بلکه با کار برای آزاد سازی احزاب دموکراتیک  است که طبیعتا زندانیانی  نیز به جرم سیاسی در زندان نخواهند ماند.
جوان مدرن ایرانی میداند تجربه های کوچک و عملی میتواند او را پر قدرت در جهت اجرایی کردن خواسته های مهمتر در خیابان به دیگران نزدیک سازد و سازماندهی ساختن پروژه های اصلی را بدست گیرد.
 آیا ما میتوانیم نیازهای خود را شخصا برآورده سازیم یا هنوز نیازمند ولی، وکیل یا برادر بزرگتر هستیم؟ آیا  تنها بسنده نمودن به شعارهایی مانند انتخابات آزاد، آزادی، دموکراسی،.... نیازهای جامعه جوان ایرانی است یا مسوولیت پذیر شدن برای اجرا نمودن این چنین پروژه هایی است که جوانان جنبش سبز را مشغول داشته است؟ 
مادر ما چرا زندگی میکنیم؟ 
حمیدرضا برهانی

"پیغام آقای رفسنجانی چه بود؟"

به بهانه آغاز کار مجلس خبرگان و پایان مدیریت آقای رفسنجانی در این مجلس، ایشان به عنوان یکی از مدیران عالیرتبه حکومت اسلامی در ایران نکته ای را برای همه ایرانیان بازگو نمودند. 
این نکته  قابل اشاره از سخنان ایشان در آغاز مجلس خبرگان  به نقل از پایگاه اطلاع رسانی رسمی آیت الله هاشمی رفسنجانی اینچنین است:  
* با پیاده شدن اسلام در جامعه نیازی به این همه پلیس و زندان وجود نخواهد داشت
من فکر می‌کنم یکی از کارهای مهم کشور در این‌گونه موارد، البته ترساندن و با زور و زندان رفتن نیست. در اسلام زور، حد، مجازات و تعزیر هست. البته اینها بعد از این است که ایمان و اعتقاد مردم را تقویت نماییم. البته با انسان‌های یاغی باید برخورد کرد. با پیاده شدن اسلام در جامعه نیازی به این همه پلیس و زندان وجود نخواهد داشت.
لذا من فکر می‌کنم یکی از کارهای مهم این است که تلاش کنیم آن اسلام واقعی و با محتوا را مردم در عمل ببینند و علاقمند شوند.
پرسش نگارنده اینچنین است که آیا وجود اینهمه پلیس و زندان در ایران بدلیل شکست نفوذ آیات الله ها روی مردم میباشد؟ آیا تصمیمات وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مبنی براستفاده خشونت در  جامعه  پیغامی غیر از این دارد که با مذهب دیگر نمیتوانند توده مردم ایران را کنترل نمایند؟ اگر واقعیات  جامعه ایران اینچنین گشته است، حمایت اصلاح طلبان حکومت جمهوری اسلامی از تداوم این راه چیست؟ آیا اصلاح طلبان رهنمود آقای رفسنجانی مبنی بر جایگزینی  نفوذ دوباره روحانیون بر مردم  بجای پلیس و زندان را اصلاح جامعه پیشنهاد میکنند؟ 
اما سکولارهای دموکرات جامعه ایران که بر دنیای سیاسی ایران تاثیر گذار هستند و معتقد به جدایی مذهب از حکومت میباشند چگونه میاندیشند؟ آیا سکولارهای دموکرات به این شعار که مذهب یا دین سازماندهی شده نمیتواند در سیستم قدرت دخالت داشته باشد را خود پذیرفته اند؟ مسجد یا کلیسا همیشه سعی نموده با تئوری دوآلیسم قوانین خود را در جوامع نهادینه سازد. دوقطبی دیدن جوامع قسمتی از جامعه را که فرمانبردار است دارای حق زندگی میداند و قسمت نافرمان را از همان حقوق محروم میسازد. آیا دو گروه ساختن جامعه به خودی و غیر خودی، همراه و بیگانه همان روش مذهبی نیست؟  اگر زمان موجود را عصر جهانی شدن بنامیم پیشنهاد تفکیک جامعه به قطبهای مختلف از نیروی کار حکومت نخواهد کاست؟ آیا همین قطبهای مختلف نیستند که استهکاک میان احزاب و جریانات سیاسی را دامن میزنند؟ آیا هزینه پلیس و زندان یا تبلیغات مذهبی از دموکراتیزه نمودن روابط سیاسی کمتر، آسان تر و منطقی تر جلوه مینماید؟ 
عدم شفافیت کافی در گفتار و عمل تشکیلات سیاسی اپوزیسیون از اعتماد مردم نسبت به آنها خواهد کاست و بی اعتمادی مردم ناراضی به رهبرانشان آنها را به سوی خشونت کوری  سوق خواهد داد که نتیجه آن قبل پیشبینی نخواهد بود. 
آیا سکولارهای دموکرات ظرفیت سازماندهی اعتراضات آینده بدون یاری جستن از تئوری دو قطبی بودن را دارند؟ 
آیا اعتراضات آینده تنها در مخالفت با دیکتاتوری در ایران و تنفر از حکومت است یا  پیشنهاد برای تغییر؟  آیا انقلاب تنها آنچیزی است که پدران ما در سال ۵۷ آن را تجربه نموده اند؟  

حمیدرضا برهانی
بلژیک

Posted by Picasa

"آیا شیعه بودن ارزش پرداخت چنین بهایی را دارد؟"


ادیان باورهای جمعی هستند که در حریم خصوصی انسانها به صورت انفرادی اجرا میشوند مانند راز و نیاز کردن با خداوند. خواستن غیر ممکن ها از طریق نماز یا دیگر آداب و رسوم دینی و مذهبی سالها است که در میان مردمان کره زمین متداول گشته است.
فرصت طلبان و مال اندوزان برای استفاده ابزاری از این مهم تلاش نموده اند با ایجاد تشکل های کوچکتر به نام "فرقه" و سازماندهی  مراسم دینی مانند تکایا در سوگواریها تمرکز قدرت را به نام مذهب گسترش دهند. معتقدین به مذاهب با اجرای مراسم دینی مانند رفتن به مکه در دین اسلام به نوعی مالیاتهای غیر مستقیمی را به سازمانهای مذهبی میپردازند. با همین منطق زیر مجموعه های آنها نیز با ایجاد امامزاده ها، قوانین حق امام و غیره تلاش نموده اند از زائرین و معتقدین مالیاتهای مستقیم و غیر مستقیمی را دریافت دارند.
این سازمانهای مذهبی اینگونه وانمود کرده اند که برای شنیده شدن فریادهای هوادارانشان ابتدا آنها باید پول یا هدایایی را به سمبول های ساخته شده مذهب اختصاص دهند. گذار زمان این درخواست غیر مستقیم مالیات را تا حدودی کمرنگ نموده یا طمع سازمانهای مذهبی را بیشتر نموده و دریافته اند که میتوانند از رای و نام هواداران به مراتب سود بیشتری را نصیب خویش سازند.
سازمان فرقه شیعه ایران در سال ۱۳۵۷ خورشیدی یک تجربه جدید را در میان مذاهب مختلف به مرحله آزمایش گذشت. مذهب که از طریق مسجد یا کلیسا رهبری و سازماندهی میشد و اعضا و هواداران آن داوطلبانه مالیاتهای گوناگون را میپرداختند را نا کافی دانست. این سازمان مذهبی با در دست گرفتن نهاد های کشوری اولین جمهوری مذهبی را در ایران پایه گذاری نمود.
این جمهوری مذهبی نیز همه ساکنین ایران را موظف به پرداخت مالیاتهای مستقیم و غیر مستقیم مذهبی نمود و با خشونت ایرانیان ناراضی که مایل به هواداری یا حمایت  از این سازمان مذهبی نبودند  را از صحنه قدرت خارج ساخت.
این سازمان مذهبی با تدوین گفتمان "هر شخصی که اعتقادات اسلامی دارد و از فرقه شیعه حمایت میکند طبیعتا از سازمان فرقه شیعه که تجربه جمهوری اسلامی را میخواهد  بیازماید نیز میباید حمایت کند" سلطه خود را در میان اقشار مختلف مردم  گسترش داد.
مدیران اجریی پروژه جمهوری اسلامی با شور و شوق زیاد تلاش در حذف فیزیکی و فرهنگی مخالفین خود نمودند و در این راه خط قرمزی را نیز برای خود ترسیم نکرده بودند.
 البته فساد اقتصادی و اجتماعی پروژه آنها را به سوی شکست کشانید و برای حفظ منافع خود تمامی خواسته های ابتدایی این پروژه را نیز به فراموشی سپردند.
تحولات دهه گذشته جهانی و وارد شدن به عصر تکنولوژی  اطلاعات، جوانان ایرانی را نیز واداشت به خوبی دریابند که هیچ ایرانی به دلیل حمایت از  سازمانی مذهبی  نمیتواند حق زندگی را از دیگر ایرانیان که حامی مذهبی نیستند سلب سازد. 
فرقه شیعه با اعدام، شکنجه، تجاوز جنسی در زندانها و ضرب و شتم ناراضیان در خیابان تلاش نمود وحشت را در جامعه نهادینه سازد و اینگونه وانمود کند که همه ایرانیان موظف به پرداخت مالیاتهای مستقیم و غیر مستقیم مذهبی هستند و در غیر اینصورت سرنوشتی مانند نافرمانان درانتظار ایشان خواهد بود. 
نگارنده بر این باور است که رهبران سیاسی و مذهبی هیچگاه بدون حمایت و پشتیبانی مردمی نتوانسته اند نردبان های ترقی را بپیمایند و حتی دیکتاتورها نیز با تایید و پشتیبانی نا آگاهانه مردم بر مردم سلطه رانده اند. در ایران ما با ادعای مسلمان شیعه بودن و این انتخاب را مزیتی بر دیگر ایرانیان دانستن تا آن حد که کنترل جان و مال دیگران نیز در اختیار شیعه میباشد، توهم و سوء تفاهمی را در میان خودمان  بوجود آورده ایم. مخصوصا زمانی که ما ایرانیان تنها با احساسات یک روش دین اسلام را پذیرفته ایم اما کنترل آن را به سازمانی مذهبی سپرده ایم   که با نام ما دیگر هموطنانمان را قلع و قمع میکند و در خارج از مرزهایمان با نام و اعتبار همه ما در حال ترویج تروریسم و دشمنی است.
تنها نهاد ولایت فقیه نیست که دیکتاتوری را در ایران بر مصدر قدرت نگاه داشته است بلکه ما ایرانیان هستیم که با توهم اعتقاد به شیعه هیچگاه نخواسته ایم مسولیت پذیر باشیم و مهمتر اینکه از کسانی که مسولیت پذیرفته اند نیز هیچگاه توضیحی برای کردارشان نمیخواهیم.
مسلمان شیعه بودن را تنها در کلمات جسته ایم و این خط قرمز را وسیله ای ساخته ایم برای چپاول و غارت سازمانی که تلاش در نابودی تاریخ، فرهنگ و اخلاق  پیشینیان ما؛ آرزوی پیشرفت و سازندگی امروز همه ما ورویاهای آینده فرزندانمان را در سر میپروراند.
آیا شیعه بودن ارزش پرداخت چنین بهایی را دارد؟    
  
حمیدرضا برهانی
بلژیک